عرفان عرفان ، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

عرفان پسر کوچولوی مامان وبابا

بدون عنوان

سلام صبح بخير آره چند روزيه كه پيدام نيست نمي دونم چي بنويسم ، صبح ساعت 9 تا 11 بيدار مي شم صبحانه ام را مامانم مي ده و بعدالظهر هم خونه باباجون يا بابابزرگم هستم ديشب هم سريال جومونگ را ديدم ، كمي سرماخوردم و بابام منو غدغن كرده كه بستني بخورم اما هر روز يك درخواست خريد از بابام دارم . متشكرم بابا و مامان دوستتان دارم . ...
17 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

سلام ديشب به اتفاق بابا براي روز مادر شيريني خريدم و به مامانم تبريك گفتم و بوسيدمش . دوستت دارم ماماني . ...
11 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

سلام چند روزی رو نبودم و به اتفاق بابا و مامان و باباجون و مامان جون به خونه خاله جون رفتیم برای همین نتونست بابام مطلبدر وبلاگ بنویسه .
9 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

سلام صبح بخیر امروز جمعه بابا و مامانم ، سرکار رفتند  و من را به خونه بابابزرگ بردند خدا کند پرنیا یا ثنا یا امیررضا ، یکی شون باشه وگرنه حوصله ام سر می رود . البته بابام حوالی ساعت ٢ بعدالظهر بر می گرده و مامانم شب ساعت حوالی ٨ شب برمی گرده .
1 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

سلام پسر عزيزم ديروز نتونستم تا ساعت 10 شب ببينمت چونكه بعد از ساعت كاري با بابابزرگ به دكتر رفتيم (دكتر رياحي) . ساعت 10 شب برگشتم بعد از شام مختصر با مامان و تو ، به خونه آمديم البته قبل از آن به اصرار تو آلوچه خريدم و در زمان خريد يك بوس آبدار منو نوازش كرد تلويزيون هم كه فقط فيلم جومونگ را ديديم و خوابيديم . اموروز يكشنبه هم بايد ورزش بري ، يادت نره پسرم . بابا ...
1 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

سلام پسرم ديروز عرفان ، همانطور كه گفت تنها بود بعدالظهر با هزار منت و خريد هله هوله او را به خونه آوردم . شب موقع شام با خانواده ، طالبي ، نخود آب پز و سيب زميني خورديم بعد از آن هم با افي فوتبال بازي كردم تيم عماد ، محسن و حميد با تيم علي ، حسن و سامان كه افي در تيم عماد و من در تيم علي بودم . آخر شب هم بعد از ديدن مجموعه تكراري جومونگ از شبكه سمنان خوابيديم . بابا ...
31 فروردين 1392

بدون عنوان

سلام ، ظهربخير . ديشب عروسي دخترعمه بابام بود من به همراه بابا و مامان و به عبارتي خانواده بابام به اين عروسي رفته بوديم و ساعت 1.5 صبح برگشتيم . هوا امروز كمي سرد و ابري شده است ديشب هم زلزله سراوان را   بابام برام گفت .
28 فروردين 1392

بدون عنوان

سلام صبح بخير پسرم دو سه روز گذشته خبر خاصي اتفاق نيفتاد فقط روز جمعه هنگام تميز كردن طبقه بالا صورت پسرم به صندلي برخورد و جراحت مختصري ديد كه انشاءاله به زودي خوب مي شود . تعداي از عكسهاي پسر قشنگم را براي شما ني ني وبلاگي ها مي گذارم .   ...
27 فروردين 1392